سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نودهشتیا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رمان دختری که عاشق ماه شد نودهشتیا

%D8%BA%DA%A9%D8%B3%D8%B3%D8%B3%D8%B3%D8%

 

 

موضوع: دختری که عاشق ماه شد

نویسنده: زهره

ژانر: درام

هدف از نوشتن رمان: ...

ساعت پارت گذاری: مشخص نیست.

تقدیم به: آبجی گلم زهرا خزایی و دوست عزیزم مینا کیهانیT ممنونم از این که همیشه همراه من بودین.

 

خلاصه: دختری از دیار درد و پسری از دیار مهربانی. دختر داستان ما زندگی پر از رمز و راز و سرنوشتی که از قبل برایش نوشته شده. و اما پسر قصه‌ی ما می‌خواهد دختری را نجات دهد، که از نظرش معصومانه‌ترین دختر است. میشود؟ می‌شود عاشق دختری شد که بی‌صبرانه به دنبال نگاهی عاشقانه از سوی ماهش است؟ ماه؟ مگر ماه هم عاشق و معشوق سرش می‌شود؟

مقدمه:

ماه من...

دوست دارم هنگامی که این نوشته‌های بی سرو ته را می‌خوانی اندکی به حال من بی ‌اندیشی...

اندکی نگرانم شوی...

و 

اندکی برایم وقت بگذاری...

ماه من! تو در اوج می‌درخشی و به دیگران فخر می‌فروشی، ستاره‌های دورت زیاد هستند...

شاید اصلا مرا نبینی، شاید ندانی وجود دارم!

ماه من، در آسمان جایت خوب است؟

نگران خورشیدی که در راه است نیستی؟

تو در آسمان خودنمایی می‌کنی و من در زمین رنگ می‌بازم.

رنگ می‌بازم و مهو می‌شوم‌ از نگاه تو؟

نه، از نگاه همه‌‌

ماه زیبای من...

به حالت افسوس می‌خورم، وقتی می‌بینم در آسمان مشکینت کنار ستاره‌های درخشانت می‌خندی و غمزه می‌فروشی...

بهتر نبود کنار من باشی تا قدری دردو دل کنیم؟

ماه من!

مغرور شده‌ایی!

اما مغرور با احساس...

گاهی سرت را مماس پنجره‌ام می‌کنی تا حتی اگر شده سایه‌ام را ببینی...

اما وقتی می‌آیم، روی بر می‌گردانی و خود را سرگرم ستاره‌هایت نشان می‌دهی.

ماه من، مغرور نباش! غرور از هم دورمان می‌کند!

تو که می‌دانی چقدر در نبود تو تنها می‌شوم...

بی وفایی!

زجه‌هایم را می‌بینی و روی بر می‌گردانی...

نگرانم نیستی؟

نگرانم نیستی که شبی در انتظار آمدن تو کنار پنجره‌ی اتاقک تنگ و تاریکم نفس کشیدن را فراموش کنم؟

ماه من دوستت دارم...

نیمه‌ی اول و نیمه‌ی دوم چیست؟!

من تو را چهاردهم هر ماه دوست دارم!

همان قدر کامل...

همان قدر زیبا...

 

بخشی از رمان:

چشم‌هایم را بستم و مجله را روی میز پرتاب کردم.

درست کنار مجله‌های قبلی...

باز هم آن جملات...

باز هم آن دلنوشته‌ها که به تازگی صفحه‌ی آخر مجله چاپ میشد.

نمید‌انم چرا؟

ولی آن جملات کوتاه و ظریف که به طرز عجیبی کنار یک دیگر چیده بودن‌شان دلم را زیر و رو می‌کرد.

حال چند هفته‌ایست که درک کرده‌ام وقتی مادرم می‌گفت:

_ در دلم انگار رخت می‌شویند یعنی چه...!!

عجیب بودکه اخر هر متن و هر دلنوشته هیچ اسم و نشانی از نویسنده نبود...

کم از این جملات احساسی نخوانده بودم...

اصلا خودم نویسنده‌ام، کارم این است که با کلمات بازی کنم.

اما...

این جملات...این حرف‌ها...انگار که از اعماق وجود کسی نوشته میشد...

 

مطالعه‌ی رمان دختری که عاشق ماه شد